تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, | 20:47 | نویسنده : کیمیا

سماع

سیر نمی شوم ز تو ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من...

 

"مولانا بلخی"



تاريخ : سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, | 15:38 | نویسنده : کیمیا

File:Foroogh.gif

 

بیش از اینها ، آه ، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند

 

 

 

میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ ، بر قالی 

در خطی موهوم ، بر دیوار

میتوان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده  زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

 

 

 

میتوان بر جای باقی ماند

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

 

 

 

میتوان فریاد زد

با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه

" دوست میدارم "

میتوان در بازوان چیرهء یک مرد

ماده ای زیبا و سالم بود...

«فروغ فرخزاد»



تاريخ : شنبه 4 آذر 1391برچسب:, | 14:20 | نویسنده : کیمیا

 

 

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست

هر کجا می نگرم رنگ رخش جلوه گر است
هر کجا می گذرم جلوه مستانه اوست

هر کسی میل سوی کرببلایش دارد
من چه دانم که چه سریست به در خانه اوست



تاريخ : چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, | 20:49 | نویسنده : کیمیا

 

 

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید


به خیالش قندم


یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد


مگس خوبی بود


من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم

مرحوم حسین پناهی

 



تاريخ : دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, | 16:48 | نویسنده : کیمیا

 

www.Iranvij.ir |  گروه اینترنتی ایران ویج ‌


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر، با آن پوستین سرد نمناكش .

باغ بی برگی ،

روز و شب تنهاست،

با سكوت پاك غمناكش.

ساز او باران ، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست.

ور جز اینش جامه ای باید،

بافته بس شعله ی زر تار پودش ، باد.

گو بروید یا نروید ، هرچه در هر جا كه خواهد یا نمی خواهد.

 

                                                                   "مهدی اخوان ثالث"

 

پاییز تو راه و من دارم از خوشحالی بال درمیارم....!!


بهترین فصل عمر تا ابد....



تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | 12:52 | نویسنده : کیمیا

 

ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ...

                                          "شاملو"



تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:34 | نویسنده : کیمیا

نمی خواهم بمیرم! 

نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟

کجا باید صدا سر داد

در زیر کدامین آسمان

روی کدامین کوه؟

که در ذرات هستی ره برد توفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!

کجا باید صدا سر داد؟

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر، آسمان کور است

نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟

 

اگر زشت و اگر زیبا

اگر دون و اگر والا

من این دنیای فانی را

هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر می دارم

به دوشم گر چه بار غم توان فرساست

وجودم گر چه گردآلود سختی هاست

نمی خواهم از این جا دست بر دارم!

تنم در تار و پود عشق انسان های خوب نازنین بسته است

دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق

با این مهر،  با این ماه

با این خاک ، با این آب ...

پیوسته است

مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده دررنج و عذابم نیست

هوای هم نشینی با گل و ساز و شرابم نیست

 

جهان بیمار و رنجور است

دو روزی را  که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر دردی ز جانش بر ندارم ناجوانمردی است

 

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم

بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم

خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم

چه فردائی ، چه دنیایی!

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...

نمی خواهم بمیرم ای خدا!

                                ای آسمان!

                                               ای شب!

نمی خواهم

                    نمی خواهم

                                            نمی خواهم

                                                   مگر زورست! 

«فریدون مشیری»



تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:33 | نویسنده : کیمیا
 
 
ای یار جفا کرده ی پیوند بریده!
این بود وفا داری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گلندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا به کمان مهره ی ابروی خمیده
میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده…
 



تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:31 | نویسنده : کیمیا

 

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

 

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

 

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

 

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
...
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی ن

 

ک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

 

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

 

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

 

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

از دولت محزونان وز همت مجنونان

 

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

 

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل

کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

 



تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:27 | نویسنده : کیمیا

Hafzie6.JPG

 

دلا دیدی که ان فرزانه فرزند

چه دید اندر خم این طاق رنگین


به جای لوح سیمین در کنارش

فلک بر سقف نمودش لوح سنگین



تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:23 | نویسنده : کیمیا

 

 

 


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

 


قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

...

"سهرابــــ سپهــــری"



تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:19 | نویسنده : کیمیا

 

 

لاله نماد شهیدان ایران

 

از باغ می برند چراغانیت کنند

تا کاج جشنهای زمستانیت کند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانیت کنند

 یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

 این بار می برند که زندانیت کنند

 یک نقطه بیش فرق  رحیم و رجیم نیست

 از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند

 آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند...

  "فاضل نظری"



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
  • ناصح
  • مینی تولز